زندگی

خاطره

...برگ ها از شاخه ها خسته میشوند,پاییز بهانه است

اری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی ست

مثل یک بیشه ی نور/مثل خواب دم صبح

وچنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت

بروم تا سر کوه

دور ها اوایی ست که مرا میخواند...

                          ***

ایا هیچوققت در سرزمین شادی ها بوده ای؟

جای که همه همیشه خوشحال اند؟

جایی که همه درباره ی شاد ترین چیز ها شوخی می کنند و اواز میخوانند؟

جایی که همه چیز محشر است و هیچ خیالی نیست؟

هیچ کس هیچ غمی ندارد ؟

و تا بخواهی لبخند و خنده است؟

من در سرزمین شادی ها بوده ام

اگر بدانی چقدر کسل کننده است...!



+نوشته شده در سه شنبه 1 تير 1390برچسب:,ساعت21:6توسط maryam | |